دنیای من و الی
آق عموی من جوون ولی به قول خیلی ها خیلی موفقه ولی مستبد و از ادمایه من از همه بهترمهعلمیش خیلی بالاستخداییش دانشجوهاشم نمیدونم چرا ولی میگن خیلی دوسش دارنمنم یه موقع هایی دوسش داشتم یعنی تا اون موقع که نمیشناختمش من و الی یه مدتی به اسرار آقا عمو مجبور شدیم پیشش بمونیم وبا اون زندگی کنیم آخه اونم تنها بودای کاش هیچوقت اینکارو نیکردیم و پیشش نمیموندیم.... خانمش تو شهرستان دانشجو و....نمیخوام بهش فکر کنم من والی و عمو اوایل خیلی باهم خوب بودیماما اون موقع ها زنش رو میدیدو....پشیمون شده بود ولی روش نمیشد به ما بگه که بریمبرا من و الهام فرقی نمیکرد میترسیدیم بگیم که میخوام بریم بهش بر بخورهولی خیلی خوش خیال بودیم راه بدی رو عمو انتخاب کرد... یادمه مامان باهام تماس گرفت که الناز خانم قراره برات خواستگار بیاد بیا پیش ما منم که کلی کار داشتم گفتم بمونه برا یه روز دیگه.....(ژست رو حال کردین)بعد فهمیدم طرف ایرانی نیستو قراره اگه من قبول کنم بیاد ایران اونجور که فهمیدم خواهرش ایران ازدواج کرده پسره هم منو توفیلم عروسی فامیلای شوهر خوارش دیده و....عروسی خیلی خوش گذشته بود ولی .. من به احترام عمو وقتی تلفنی خانوادش باهام تماس میگرفتن پیشش صحبت نمیکردم...ولی ایکاش میمردم و این کارو نمیکردم خیلی باهاش بحثم شد افتراهای بدی به من زد و منم ساکم و برداشتم و رفتم خونه گرفتماون از شرمندگی بابا منو آلت کرد ولی این قضیه باعث شد تا همه بدون نقاب اونو بشناسنحالا می فهمم چرا پدر همیشه اصرار داره که با هیچ کسی رودربایسی نکنیم چون میتونه به قیمت تنفر تموم شه. البته هیچ وقت خانم جونش رو نمیبخشمالی همیشه اصرارداره که از مشکلاتمون مادر و پدرو خبردار نکنیم تا ناراحت نشن هنوز هنوزه که یه سال از اون قضیه گذشته ولی هیچی از این ماجرا نمیدوننمطمئن باشین اگه چیزی تقصیر من بود الان عمو منو تیتر روزنامه ها کرده بود اخه بچه اخره خونشونه خیلی لوسه.یه ساله که با هاش حرف نمیزنم زمین و زمان میدونن که با هاش قهرم ولی تا حالا دلیلشو به کسی نگفتم وقتی هم ازش میپرسن قیافه معصوم به خودش میگیره ومیگه عقیدشو قبول ندارم باباهم فقط میخنده و نصیحتم میکونه ولی اگه بدونه عمو به من چیا که نگفته...خدا میدونه چی میشه بابا همون اندازه که منو دوست داره آقا عمو رو هم همون اندازه دوست داره خیلی دلش میشکنه اقا عمو رو بابا بزرگ کرده فقط به خاطر بابا سکوت میکنمخانواده خواهر خواستگاره هم اصلاً بهم محل نمیدن اخه فردای همون روزی که با عموم دعوام شد قرار شد بیاد مهر آبادوقتی با من تماس گرفت فهمید که خیلی ناراحتم و سعی کرد که تماسشو تموم کنه بمونه برا یه روز دیگه خیلی محترمانه برخورد کردولی بابا قبل من ردش کرد و گفتش که خیلی فرنگی تر از فرنگی و یه دختر ایرانی نمیتونه با چنین آدمی زندگی کنه...وبنده فقط جهت اطلاع از نتیجه باخبر شدم سلام سلام به دو ستای گلمالی جونم سلام میرسونه. من الناز 23 سالمه و با خواهرم زندگی میکنم تصمیم گرفتم که زندگی که با الی جونم دارمیه جایی تو دنیای مجازی بنویسم که قسمت اینجا بود.... دو ساله که با هم زندگی میکنیم ولی خیلی تو این دو سال با هم خوب بودیمولی راستشو بخوای من همیشه تنهام الی جونم اکثرا یا دانشگاهه یا سر کاره یا کلاس خصوصی من و الی تو این دوسال خیلی چیزا رو باهم تجربه کردیم شادی هامونعصبانیت های الیو البته ناز کشیدناش راستش من دختر خیلی سمجی هستم تم تم که آخرش کلی بلا سرم اورددو سال پیش تو چشمای بابایی مرموز نیگا کردم و گفتم بابایی من میخوام مستقل باشم دیگه نمیخوام دستمو بگیریرو شنفکری بابایی کار دستم و گفت سفر به سلامت و اینجوری بود که....من با چهره واقعی عمو جون آشنا شدم.... سلام دوستای گلم خوبین؟ از این به بعد میخوام از زندگی خودم و البته الی جونم براتون بگم. دوستم داشته باشین
Design By : Pichak |